"جو، بلیطت رو رزرو کردی؟" در حالی که نشسته بودیم و مشغول بازیهای ویدیویی بودیم، پرسیدم.
«نه. نظرم عوض شد. من قرار نیست بیام.»
"چی؟ تو نمیای استرالیا ؟ ماه هاس که این تعطیلات رو برنامهریزی کردیم!» من گیج شده بودم.
"آره، من اونو دوست ندارم. یه وقت دیگه میریم."
در هفتههای بعد، سعی کردم نظر دوستم رو عوض کنم، ولی بیفایده بود. سفر ما به استرالیا - ماجراجویی بزرگ ما پس از کالج – تموم شد.
و هیچ کدام از دوستام نمیخواستن به جای اون بیان.
اگر میخواستم برم سفر، باید خودم میرفتم.
این نوشتهها برشی از صحبتهای مت بود، نویسنده پرفروش نیویورک تایمز.
مت بعد تغییر تصمیم دوستش تصمیم گرفت که تنهایی به سفر کاستاریکا بره، این سفر بهش انگیزه بیشتر سفر کردن داد، از تایلند دیدن کرد و شغلش رو رها کرد و به دنیا سفر کرد.
و در این باره میگه:
نیومدن جو بهترین اتفاقی بود که برای من افتاد!
در ادامه بخشی از صحبتهای مت در مورد سفر انفرادی رو آوردیم...
اما نیومدن اون الگویی بود که در طول سالها به طور مداوم تکرار شد. در حالی که چند دوست در طول مسیر اینجا و آنجا به من ملحق میشن، اغلب برنامههای ملاقات با دوستان در مکانهای دور به نتیجه نمیرسه. وقتی نوبت به ملاقات میرسه، همیشه «چیزی» ظاهر میشه و ناگهان خیلی مشغول هستن و نظرشون تغییر میکنه.
این موضوع به من یاد داد که اگه منتظر بقیه باشم، هیچوقت جایی نمیرم.
جاهایی هستن که میخوام برم، مردمی هستن که ببینم، تجربیاتی که باید داشته باشم، و غذایی برای امتحان کردن.
بنابراین من صبر نمیکنم. اجازه نمیدم بقیه من رو از تحقق رویاهام باز دارن.
سفر انفرادی میتونه ترسناک باشه، به خصوص وقتی که قبلاً این کار رو نکرده باشین. ولی، برای من، پیر شدن بدون تجربه هر آنچه از زندگی میخوای ترسناکتره.
اگر سفر رو به این دلیل به تعویق انداختین که منتظر کسی هستین که باهاش همراه بشین، دست نگه دارین.
فقط برو. اجازه ندین دیگران شما رو از رویاهاتون باز دارن. به من اعتماد کنین، تو این راه دوستای زیادی پیدا میکنین، از بقیه مسافرای تنهایی که فکر میکردن «اگر نرم، هرگز نمیرم» تا افراد محلی علاقهمند به ملاقات با افراد جدید.
من متوجه شدم که وقتی سفر میکنین هرگز تنها نیستین. نگران بودم که اگر با دوستام سفر نکنم، تنها باشم. من هیچ وقت دوستی پیدا نمی کنم اما معلومه که شما تو مسیر آنقدر آدمهای زیادی رو ملاقات میکنین که برای تنها ماندن باید از راه خودتون خارج بشین! شما دائماً در محاصره مردم هستین!
سفر انفرادی به شما آزادی نهایی میده. شما بیدار میشین و این فقط شما هستین، چیزی که میخواین، جایی که میخواین، زمانی که میخواین. در این آزادی و فضای نامتناهی امکان، خودت رو ملاقات میکنی. شما به محدودیتهای چیزی که دوست دارین و دوست ندارین میرسین. کسی نیست که شما رو به یک جهت بکشونه یا دلایل شما رو نادیده بگیره. سوشی میخواین؟ سوشی بگیرین، میخوام برم؟ برو. میخواین بانجی جامپینگ رو امتحان کنین؟ دنبالش برو.
غرق شدن یا شنا کردنه و شما باید یاد بگیرین که چطور زنده بمونین، به چه کسی اعتماد کنین، چطور دوست پیدا کنین، چطور به تنهایی راه خودتون رو پیدا کنین. این بزرگترین پاداش سفر انفرادیه: رشد شخصی.
هر بار که میرین، یاد میگیرین که کمی مستقلتر، با اعتماد به نفس تر و هماهنگ با احساسات و خواستههای خودتون بشین.
سفر انفرادی برای همه نیست. بعضیها بلافاصله بعد رفتن، به خانه برمیگردن، بعضیهای دیگه قبل از اینکه اونو بپذیرن هفتهها گریه میکنن و بعضیها هم بلافاصله اون رو در آغوش میگیرن. اما اگه یک بار به تنهایی سفر نکنین هرگز این رو یاد نمیگیرین. چه در یک تعطیلات آخر هفته، یک تعطیلات دو هفتهای یا سفر به دور دنیا، حداقل یک بار اونو را امتحان کنین.
منتظر مردم نباشین، رویاهاتون رو زندگی کنین. شما میتونین مدت زیادی منتظر بمونین تا بالاخره کسی بگه بله. فقط الان وجود داره، و اگه نرین، پشیمون میشین.
چون اگه از انتظار دست نمیکشیدم، هنوز تو اتاقم بودم و سعی میکردم جو رو متقاعد کنم که به استرالیا بیاد و به این فکر میکردم که آیا هرگز میتونم دنیا رو ببینم.